توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب !

بسم الله مهربون :)

مدت ها بود توی جمع نخونده بودم و دلم تنگ شده بود. تازه امشب با زبان مادری هم خوندم و وای که چقدر شعرهای عاشقانه ی محلی این قوم قشنگن.

صدای قشنگی ندارم ها اما عااااشق خوندنم! ای کاااش وقت داشتم، میتونستم کلاس برم و جدی تر دنبالش کنم.

بسم الله مهربون :)

امروز استاد نقاشیم رو توی اتاق عمل دیدم. از آخرین باری که دیده بودمش دو سالب میگذشت. با کلی ذوق دوییدم بالای سرش رو باهاش احوال پرسی کردم بین حرف هاش گفت یه عمل کوچیکه و خندید. بعد از بیهوشی رفتم پرونده اش رو خوندم. آدنوکارسینوم متاستاتیک به مغز و کبد.

از ظهر حالم میزون نیست. فقط ۳۶ سالشه. 

بسم الله مهربون :)

دارم سعی میکنم پرتره بکشم. مدت هااااست دست به قلم نبردم. مهارت گذشته رو ندارم و این غمگینم میکنه.

امیدوارم نتیجه خوب که نه، حداقل قابل قبول بشه.

بسم الله مهربون :)

اینجوریه که خدا یهویی هرچی که چیده بودم رو ریخت بهم، کلی درهای جدید جلوی روم باز کرد. کلی نور به قلبم تابوند. جوونه هایی که فکرش رو هم نمیکردم دوباره توی قلبم دارن رشد میکنن، به زندگیم رنگ، قشنگی، آرامش و عشق میبخشن.

واقعا این منم؟! 

تو باور میکنی؟!